نوشته شده در تاريخ جمعه 7 مهر 1391برچسب:, توسط رز |

حکایت من حکایت کسی است عاشق دریا بود ولی قایق نداشت دلباخته سفربود اما همسفر نداشت حکایت من حکایت کسی است که,,زجر کشید اما ضجه نزد زخم داشت اما ناله ای نکرد و خندید تا کسی غمش را نفهمد...

دلتنگم برای کسی که مدتهاست بی آنکه باشد هرلحظه زندگی اش کرده ام
 

جام در دست پیش می آید..... یک نفر مست پیش می آید....عاشقی جرم نیست ای مردم.....اتفاق است پیش می آید

عشق یعنی....................کوچک کردن دنیا به اندازه یک نفرو بزرگ کردن یک نفر..........به اندازه دنیا

به د ریا شکوه بردم از شب دشت...وز آن عمری که تلخ تلخ بگذشت.... به هر موجی که میگفتم غم خویش....سری میزد به سنگ و باز میگشت
 

باید فراموشت کنم.... چندیست تمرین میکنم....من میتوانم،میشود....آرام تلقین میکنم....حالم،نه اصلا خوب نیست....تا بعد بهتر میشود....فکری برای این دل... آرام و غمگین میکنم....من میپذیرم رفته ای....و بر نمیگردی ، همین....خود را برای درک این....صد بار تحسین میکنم....کم کم ز یادم میروی....این روزگار ورسم اوست....این جمله را با تلخی اش.... صد بار تحسین میکنم

نوشته شده در تاريخ جمعه 7 مهر 1391برچسب:, توسط رز |

 

 

اندکی آهسته تر سکوت کن.... صدای بی تفاوت بودنت آزارم میدهد

زمان غرتگر عجیبی است ....همه چیز را با خود می برد به جز حس دوست داشتن را

خدایا حواست هست ؟؟این صدای گریه از گلویی میاید که تو از رگش به من نزدیگتری

همه تفاوت ما این است ..... که تو بیاد نمی آوری ولی من از یاد نمیبرم

 

 

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.